
حالا به آدمهايي که زياد مسافرت ميروند، دقت کرده ايد؟
چمدانِ اين مسافران، اغلب خيلي کوچک و جمع و جور است. چيزهايي که همراه دارند، مهماناند و لازم. خُردهريزهاي اضافه برنميدارند. سبُک، سفر ميکنند. براي سفر، برنامه دارند. چون ميدانند که زمانِ اندکي را در سفراَند و بايد از همين مدتِ کوتاه، بيشترين استفاده را ببَرند.
اما در عوض، آدمهايي که کم به مسافرت ميروند، اغلب چمدانهاي بزرگي دارند. کلّي لباس و اثاث، بار ميکنند و به حدّي چيزهاي غيرضروري برميدارند که فکر ميکني ميخواهند براي عمري، در سفر بمانند. اغلب، جاهايي ميروند که زمانشان به هدر ميرود؛ چون برنامهاي مشخص و بلندمدتي نريختهاند. مدام خيال ميکنند که «هنوز زمانِ کافي دارم!»
رابطهي ميانِ دو نفر، خيلي شبيهِ مسافرت است.
وقتي آدمهاي زيادي توي زندگيمان باشند، کمکم متوجه ميشويم که بايد چه تصويري را از خود به نمايش بگذاريم؟ ديگر حرفهاي گزافه و رفتارهاي اضافه ازمان سر نميزند. در کمترين زمان و موجزترين بيان، بيشترين اطلاعات را به طرف ميدهيم. توقعِ ماندنِ طولاني هم از او نداريم. فقط چيزهاي مهم در رابطهمان به جا ميماند. رفتارها و گفتارها و پندارهايي که لازمهي نگه داشتنِ رابطه است.
وقتي آدمي، تجربهي کمي در ايجادِ ارتباط داشته باشد، اغلب، زيادي و پراکنده حرف ميزند. موضوعاتي را به ميان ميکشد که بعدها برايش ايجاد مشکل خواهند کرد. کارهايي ميکند که برايش پشيماني به بار ميآورد. برنامه هايش بيشتر يا ناتمام است يا اگر تمام شود، آن چيزي نيست که خودش ميخواسته. اهميتِ زمان را درک نميکند. تصور دارد که براي هيچ کاري، دير نيست و درست همين تصورِ باطل، باعث ميشود که از خيلي کارها غافل بماند.
ايرادي که در سفرهاي زياد و ارتباطاتِ متعدد هست، همه چيز عادي ميشود. آدمي که دهها نفر در زندگي اش بيآيند و بروند، ديگر شوقِ سفر را از دست ميدهد. گرچه برنامه دارد، گرچه به همهي خواسته هايش ميرسد، گرچه وقتش به بطالت نميگذرد، ولي «لذتِ از خودِ سفر» يا «لذت از خودِ رابطه» در او ميميرد.
تنها حُسني هم که در سفرهاي کم و ارتباطاتِ محدود ميتوان جُست، همين تازهگي و نو بودنهاست. آدمي که در طولِ زندگياش، فقط با يکي دو نفر رابطه داشته، گرچه شايد نتوانسته آن را به سرانجامِ خوشي برساند، ولي دستِ کم، از نفْسِ رابطه، لذت بُرده.
به باورِ من، دوستي، سفرِ کوتاه است و ازدواج، سفرِ بلند.
و فقط يکدسته از آدمها هستند که ميتوانند در هر دوي اين شرايط، موفق و خوشحال باشند:
اينها کسانياند که اگر رابطه اي ايجاد ميکنند، زيادهگويي و اضافهکاري و حاشيهروي ندارند. رفتار و گفتار و پندارشان، همه، مهم و لازم است. اما هيچ وقت هم، براي رفتن، عجله ندارند. تا آنجا که امکاناش هست، ميخواهند مسافر بمانند. اينها کسانياند که «براي رفتن، نيامده اند.»
مهم نيست با کسي دوست باشيم يا همسر؛ مهم اين است که وقتمان با او تلف نشده. مهم اين است که از اول براي نرفتن، آمدهايم؛ در اين صورت، حتا اگر سفرِمان زود تمام شود، لذت بردهايم؛ ضرر نکردهايم. /آرش خيرآبادي